ایلیاایلیا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

ایلیا همه زندگی ام...

مهر 93

سلام از قبل تر یه خورده مطلب میزارم مهر امسال ایلیا جونم به پیش دبستانی رفت با کلی ذوق بچم ماشااله کلی گرفتار شده از 8 صبح تا 2 و نیم تو مهده و بعدشم با کلی انرژی میاد خونه......  
22 آذر 1393

فرشته ای دیگر

سلام ایلی جونم  خیلی وقته که پستی نگذاشتم واست مامانی و ببخش کار عکاسی و بیمارستان دیگه واسم نایی نمیزاره  اومدم این خبر خوبو و ثبت کنم  نی نی دوم تو راهه عزیزم دعا کن که سالم به دنیا بیاد و اگه خدا مصلحت میدونه دختر باشه ...
22 آذر 1393

ایلیای ورزشکارم و دوستاش

مربی ایلیا واسشون جشن گرفت و کلی زحمت کشید و بهشون هدیه هم داد(دستشون درد نکنه) که اینا تشویق بشن به کلاس ادامه بدن اما ایلیا جونم کلی بهونه اورده که من دیگه پاییز نمیتونم بیام  میگه اخه پاییز من مبخوام پیش دبستانی برم کلاس شنا هم برم دیگه ژیمناستیک نمیتونم بیام من سه جا نمیتونم برم اقای شیروانی هم قبول کردن با این همه گرفتاری  حالا تا پاییز بیاد... ...
22 ارديبهشت 1393

وقتی ایلیا منو درک میکنه...

 جند روز پیش که من عکاسی بودم و ایلیا خونه . خیلی سرم شلوغ بود شما زنگ زدی عکاسی و.. ایلیا :سلام مامان ... خوبی ... داری چیکار میکنی؟ من: سلام عزیزم دارم عکس میگیرم ایلیا: خوب کاری نواری خداحافظ(خیلی هولکی) من : خداحافظ گلم. ظهر که رفتم خونه گفتم راستی ایلیا چیکار داشتی زنگ زدی عکاسی و که اونم در جواب گفت هیچی مامان میخواستم باهات صحبت کنم که گفتی کار دارم مزاحمت نشدم الهی قربون پسر فهمیده  و با درکم بشم.................. ...
25 مهر 1392

عکس های جدید

  ایلیا جونم یه مدت طولانی نتونستم هیچ پستی بزارم آخه درگیر کار بیمارستان جابه جایی عکاسی و قطعی اینترنت و .... بودم . مامانو ببخش تو اولین فرصت از این مدت برات می نویسم عسیسم ...
5 مهر 1392

این روزها...........

خیلی نگرانم ایلی جونم واسه شفای همه مریض ها و بابا علی . بابا جون چند روز تو بیمارستان بستری بود و خیلیاذیت شدیم . امیدوارم که هرچه زودتر این روزا بگذره و حالش بهتر و بهتر بشه و. (آمین) فردا هم بله برون عمو امید هست و میریم شهرضا{ایشاال... خوشبخت بشن) راستی تو کلاس ژیمناستیک ثبت نامت کردیم که کلی ذوق و شوق  داری و ایندفعه یه کم فروتنی کردی و گفتی: آقای شیروانی(مربی ات) از منم(خودت) قویتره!!!!!!!!!!1 کلاس هم که بایار جون جونیت (بابا جون) میری. فیلمیه رفتار و کارای شما با هم. دیروز به باغرفتیم و تو هم کلی زرد الو جمع کردی و چقدرمرافب بودی که ازش کم نشه   ...
16 خرداد 1392