مهد کودک
بهت میگم ایلیا پاشو آماده شو بریم میگی مامان اعصابمو خرد نکن میخوام خونه بمونم کارتون ببینم
فیلمی داریم با مهد رفتن تو !
دو سالگی که گذاشتمت مهد بعد از نیم ساعت مدیر مهد تماس گرفت که بیا ببرش آروم نمیشه. کل مهد رو بهم ریخته بودی. بیچاره ها مجبور شده بودند درحیاط رو قفل کنند صدای تو هم کوچه رو برداشته بود...گریه با التماس...تو رو به خدا می خوام برم پیش مامانم ... من خودم بلدم برم عکاسی مامانم
سه سالگی بازم همون مهد من میخوام برم (با گریه و التماس) کار مامانم دارم وقتی اومدم و آوردمت بعد از کلی فکر کردن و نقشه کشیدن گفتی من دستشویی داشتم و دستشویی آنجا رو دوست ندارم منو ببر یه مهد دیگه ! من ساده تو رو بردم یه مهد دیگه تا دیدی گفتی ایجا کفش خیلی لیزه یه جای دیگه و من قید اون سالو هم زدم امسال هم که هفته ای دو روز میری با کلی منت کشی و ناز و ....واسه همین یکی دو روز هم کلی تعریف و خاطره داری از مهدت
چهار سالگی ایلیا جونم