ایلیاایلیا، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

ایلیا همه زندگی ام...

نصیحت پذیری!!

  دیروز تو عکاسی خیلی اذیتم کردی دوبار هوس چیپس کردی بار دوم گفتم کافیه قبولنکردی آخه ناهار نخوردی و همش هله هوله بهت اولتیماتوم دادم که اگه دوباره چیپس بگیری دیگه باهات صحبت نمیکنم و جوابتو نمیدم گفتی اشکال نداره چیپس می خوام شده بودم این رفتی چیپس گرفتی و نیم ساعت بعدت: مامان بووسس مامان معذرت  میخوام مامان مهربون باش منم دیگه آمپر چسپونده بودم آخه همیشه همینه گفتی مامان دیگه هر چی بگی گوش میکنم منم شروع کردم به نصیحت آی گفتم آی گفتم یه کم که ساکت شدم پرسیدی مامان حرفات تموم شد ؟ گفتم آره و شما : آخیششش خسته شدم از بس حرف زدی البته اینو در کمال ادب و احترام گفتی !!!!           ...
19 ارديبهشت 1392

عدالت

  من : ایلیا جونم من و بیشتر دوست داری یا خانومت(وقتی ازدواج کردی)؟ ایلی جونم : هردوتان رو اندازه هم . من : چرا ؟؟!! باید منو بیشتر دوست بداری آخه من مامانتم..... ایلی جونم : اونم مامان بچه های منه ..... من : ...
19 ارديبهشت 1392

تعطیلات عید

سلام عزیزم تو ایام نوروز دسترسی به اینترنت نداشتم که برات چیزی بنویسم بر خلاف همه برنامه ریزی هامون نشد که بریم مسافرت ولی کلی مهمونی و تفری رفتیم که خیلی هم خوش گذشت ...
24 فروردين 1392

14 روز تا پایان سال

سلام وروجک من این روزا خیلی سرم شلوغه آخه دمه عیده و مشتری ها کاراشون را قبل از عید می خوان کارای خونه هم که هست  مامانی رو ببخش آخه این روزا خیلی کم ترو می بینم و ته هم که جیگر منی پسر صبورم که اینقدر مهربونی و هیچ گله ای نمی کنی دیروزبا عمو رفتی آرایشگاه و موهاتو کوتاه کردی از دست عموت که دوست نداره موهای تو بلند باشه و بهت میگه مثل دختراست و تو هم که بهت بر میخوره و اصرار واسه کوتاه کردن موهات آخه من عاشق قیافه ژولیده توام از دیشب با عمه (مبینا)رفتی خونشون و کلی دلم واست تنگیده  دوستتدارم عزیزم ...
17 اسفند 1391

ایلیا همکار مامان 2

سلام عزیز دل مامان  ببخش که چند روزه نتونستم بیام برات چیزی بنویسم آخه این روزا سرم خیلی شلوغه چندتا عکس قدیمی ازت پیدا کردم که خیلی دوستشون دارم که اینجا میزارم   ...
30 بهمن 1391

سفر بابایی

سلام گل پسر...... این چند روز نتونستم بیام پست بزارم آخه بابایی با عمو غلام چندروزهکه رفتن سفر و امروز برمیگردن ما هم که عروسی دختر عمه بابا رفتیم که تو زیاد حالت خوب نبود و تب داشتی و همش تو بغلم بودی میگم ایلیا چی شد که مریض شدی مثل همیشه  یه چیزی آماده داری میگی علی سرفه سرفه کرده تو دهنم... دوستت دارم جیگملم.............. ...
12 بهمن 1391

عروسی

سلام عزیز دلم من الان سرکارم و تو خونه هستی گفتی امروز نمیرم مهد و میخوام کارتون ببینم  چون هوا هم خیلی سرده دیدم پیشنهاد تو معقول تره چهارشنبه گذشته حنابندون پسر عمه بابا (محمد) بودکه به تو خیلی خوش گذشت و بالاخره فشفشه ات را که از عروسی دایی سعید مونده بود راروشن کردی این دو شب با شایان همش دنبال چوب بودی(حفظ اصالت کردید) آخر شب حنابندون که باباچوب رو ازت گرفت کلی گریه کردی که میخواستم نگهش دارم واسه فردا شب..!!! فرداش هم که تا ظهر خوابیدی من که از سر کار اومدم دیدم خوابی وبعدش که بیدار شدی گفتی مامان امروزجمعه هست گفتم نه چطور ..؟گفتی چرا خونه موندی!!!!!!!!!! بعد که فهمیدی همش خواب بودی کلی تعجب!!! شب هم که رفتیم عروسی از م...
7 بهمن 1391