این روزها...........
خیلی نگرانم ایلی جونم واسه شفای همه مریض ها و بابا علی .
بابا جون چند روز تو بیمارستان بستری بود و خیلیاذیت شدیم . امیدوارم که هرچه زودتر این روزا بگذره و حالش بهتر و بهتر بشه و. (آمین)
فردا هم بله برون عمو امید هست و میریم شهرضا{ایشاال... خوشبخت بشن)
راستی تو کلاس ژیمناستیک ثبت نامت کردیم که کلی ذوق و شوق داری و ایندفعه یه کم فروتنی کردی و گفتی: آقای شیروانی(مربی ات) از منم(خودت) قویتره!!!!!!!!!!1
کلاس هم که بایار جون جونیت (بابا جون) میری. فیلمیه رفتار و کارای شما با هم.
دیروز به باغرفتیم و تو هم کلی زرد الو جمع کردی و چقدرمرافب بودی که ازش کم نشه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی