ایلیاایلیا، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

ایلیا همه زندگی ام...

از گذشته1 (تولد)

سلام... 19 آبان 87 دردهایم کم کم شروع میشد همراه با  اشتیاق و دلشوره وسایلمو آماده کردم و با بابا و مامان جون و مادر و عمه مامان به بیمارستان رفتیم هرچه از درد آن روز بگم کمه چند ساعت درد کشیدم و باباخره تو در ساعت 2 بامداد 20 آبان که مصادف با تولد امام رضابود بدنیا اومدی .لحظه ای که تو رو دیدم قشنگترین لحظه زندگیم بود ...... دوست دارم...... ...
12 دی 1391

مهد کودک

بهت میگم ایلیا پاشو آماده شو بریم میگی مامان اعصابمو خرد نکن میخوام خونه بمونم کارتون ببینم فیلمی داریم با مهد رفتن تو ! دو سالگی که گذاشتمت مهد بعد از نیم ساعت مدیر مهد تماس گرفت که بیا ببرش آروم نمیشه. کل مهد رو بهم ریخته بودی. بیچاره ها مجبور شده بودند درحیاط رو قفل کنند صدای تو هم کوچه رو برداشته بود...گریه با التماس...تو رو به خدا می خوام برم پیش مامانم ... من خودم بلدم برم عکاسی مامانم سه سالگی بازم همون مهد من میخوام برم (با گریه و التماس) کار مامانم دارم وقتی اومدم و آوردمت بعد از کلی فکر کردن و نقشه کشیدن گفتی من دستشویی داشتم و دستشویی آنجا رو دوست ندارم منو ببر یه مهد دیگه ! من ساده تو رو بردم یه مهد دیگه تا دیدی گفتی ایجا...
12 دی 1391

از گذشته2 (بیمارستان)

2 روز بعد از مرخص شدنت دچار زردی شدی و 2 روز هم در بیمارستان بستری شدی اونروزا خیلی بهم سخت گذشت ولی خدا رو شکر کم کم خوب شدی موقع مرخص شدنت یه بارون خیلی قشنگ میبارید که هیچ وقت یادم نمیره... اینم عکست تو بیمارستان با اون ژستت! ...
11 دی 1391