ایلیا همکار مامان 2
سلام عزیز دل مامان ببخش که چند روزه نتونستم بیام برات چیزی بنویسم آخه این روزا سرم خیلی شلوغه چندتا عکس قدیمی ازت پیدا کردم که خیلی دوستشون دارم که اینجا میزارم ...
نویسنده :
مامان ایلیا
18:21
ایلیا و مبینا
سفر بابایی
سلام گل پسر...... این چند روز نتونستم بیام پست بزارم آخه بابایی با عمو غلام چندروزهکه رفتن سفر و امروز برمیگردن ما هم که عروسی دختر عمه بابا رفتیم که تو زیاد حالت خوب نبود و تب داشتی و همش تو بغلم بودی میگم ایلیا چی شد که مریض شدی مثل همیشه یه چیزی آماده داری میگی علی سرفه سرفه کرده تو دهنم... دوستت دارم جیگملم.............. ...
نویسنده :
مامان ایلیا
9:29
نمایش ایلیا و علی
ایلیا در نقش باباجون و علی در نقش مادر ...
نویسنده :
مامان ایلیا
10:04
عروسی
سلام عزیز دلم من الان سرکارم و تو خونه هستی گفتی امروز نمیرم مهد و میخوام کارتون ببینم چون هوا هم خیلی سرده دیدم پیشنهاد تو معقول تره چهارشنبه گذشته حنابندون پسر عمه بابا (محمد) بودکه به تو خیلی خوش گذشت و بالاخره فشفشه ات را که از عروسی دایی سعید مونده بود راروشن کردی این دو شب با شایان همش دنبال چوب بودی(حفظ اصالت کردید) آخر شب حنابندون که باباچوب رو ازت گرفت کلی گریه کردی که میخواستم نگهش دارم واسه فردا شب..!!! فرداش هم که تا ظهر خوابیدی من که از سر کار اومدم دیدم خوابی وبعدش که بیدار شدی گفتی مامان امروزجمعه هست گفتم نه چطور ..؟گفتی چرا خونه موندی!!!!!!!!!! بعد که فهمیدی همش خواب بودی کلی تعجب!!! شب هم که رفتیم عروسی از م...
نویسنده :
مامان ایلیا
11:55
آرایشگاه
سلام عزیزی من دیروز بعد از مدتها با هم رفتیم آرایشگاه و موهاتو کوتاه کردی دیگه خیلی هپلی شده بودی خیلی پسر گلی بودی عزیزممممممم مثل یه آقا آروم نشستی و هیچی نگفتی گاهی که ماشین به گردنت می خورد قلقلکت می شد و بلند بلند میخندیدی فدات بشم...... بعدش هم اومدیم عکاسی و اینم عکست ...
نویسنده :
مامان ایلیا
11:37