ایلیاایلیا، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

ایلیا همه زندگی ام...

این روزها...........

خیلی نگرانم ایلی جونم واسه شفای همه مریض ها و بابا علی . بابا جون چند روز تو بیمارستان بستری بود و خیلیاذیت شدیم . امیدوارم که هرچه زودتر این روزا بگذره و حالش بهتر و بهتر بشه و. (آمین) فردا هم بله برون عمو امید هست و میریم شهرضا{ایشاال... خوشبخت بشن) راستی تو کلاس ژیمناستیک ثبت نامت کردیم که کلی ذوق و شوق  داری و ایندفعه یه کم فروتنی کردی و گفتی: آقای شیروانی(مربی ات) از منم(خودت) قویتره!!!!!!!!!!1 کلاس هم که بایار جون جونیت (بابا جون) میری. فیلمیه رفتار و کارای شما با هم. دیروز به باغرفتیم و تو هم کلی زرد الو جمع کردی و چقدرمرافب بودی که ازش کم نشه   ...
16 خرداد 1392

ایلیای مصدوم

سلام وروجک من اومدم تا از شیطونی هات و بلاهایی که سرت اومد بنویسم اون هفته (روز مادر) من تو را آوردم عکاسی و عمه جونت هم علی را آورد.داشتین با هم بازی می کردین که به خاطر اسباب بازی که علی گفته بود پای تو بهش  خورده و تو هم زیر بار نمی رفتی دعواتون شد و تو هم داد زدی و داشتی شکایت علی رو به من میکردی که علی یه سیلی به صورتت زد (یادت باشه بزرگ شدی تلافی کنی ) و تو هم از کوره در رفتی و به علی حمله کردی که علی با ناخوناش گوشه چشمت رو کند و زخم شد دلت میخواست علی رو بکشی و علی هم ترسیده بود و منم تو رو بردم خونه و کلی گریه و نقشه واسه علی کشیدی که البته بعدش همه رو یادت رفت . این ماجرا گذشت وساعت 1 نیمه شب دوست بابا جون قرار بود بیاد خو...
8 خرداد 1392

نصیحت پذیری!!

  دیروز تو عکاسی خیلی اذیتم کردی دوبار هوس چیپس کردی بار دوم گفتم کافیه قبولنکردی آخه ناهار نخوردی و همش هله هوله بهت اولتیماتوم دادم که اگه دوباره چیپس بگیری دیگه باهات صحبت نمیکنم و جوابتو نمیدم گفتی اشکال نداره چیپس می خوام شده بودم این رفتی چیپس گرفتی و نیم ساعت بعدت: مامان بووسس مامان معذرت  میخوام مامان مهربون باش منم دیگه آمپر چسپونده بودم آخه همیشه همینه گفتی مامان دیگه هر چی بگی گوش میکنم منم شروع کردم به نصیحت آی گفتم آی گفتم یه کم که ساکت شدم پرسیدی مامان حرفات تموم شد ؟ گفتم آره و شما : آخیششش خسته شدم از بس حرف زدی البته اینو در کمال ادب و احترام گفتی !!!!           ...
19 ارديبهشت 1392

عدالت

  من : ایلیا جونم من و بیشتر دوست داری یا خانومت(وقتی ازدواج کردی)؟ ایلی جونم : هردوتان رو اندازه هم . من : چرا ؟؟!! باید منو بیشتر دوست بداری آخه من مامانتم..... ایلی جونم : اونم مامان بچه های منه ..... من : ...
19 ارديبهشت 1392

تعطیلات عید

سلام عزیزم تو ایام نوروز دسترسی به اینترنت نداشتم که برات چیزی بنویسم بر خلاف همه برنامه ریزی هامون نشد که بریم مسافرت ولی کلی مهمونی و تفری رفتیم که خیلی هم خوش گذشت ...
24 فروردين 1392

14 روز تا پایان سال

سلام وروجک من این روزا خیلی سرم شلوغه آخه دمه عیده و مشتری ها کاراشون را قبل از عید می خوان کارای خونه هم که هست  مامانی رو ببخش آخه این روزا خیلی کم ترو می بینم و ته هم که جیگر منی پسر صبورم که اینقدر مهربونی و هیچ گله ای نمی کنی دیروزبا عمو رفتی آرایشگاه و موهاتو کوتاه کردی از دست عموت که دوست نداره موهای تو بلند باشه و بهت میگه مثل دختراست و تو هم که بهت بر میخوره و اصرار واسه کوتاه کردن موهات آخه من عاشق قیافه ژولیده توام از دیشب با عمه (مبینا)رفتی خونشون و کلی دلم واست تنگیده  دوستتدارم عزیزم ...
17 اسفند 1391