سلام عزیز دلم من الان سرکارم و تو خونه هستی گفتی امروز نمیرم مهد و میخوام کارتون ببینم چون هوا هم خیلی سرده دیدم پیشنهاد تو معقول تره چهارشنبه گذشته حنابندون پسر عمه بابا (محمد) بودکه به تو خیلی خوش گذشت و بالاخره فشفشه ات را که از عروسی دایی سعید مونده بود راروشن کردی این دو شب با شایان همش دنبال چوب بودی(حفظ اصالت کردید) آخر شب حنابندون که باباچوب رو ازت گرفت کلی گریه کردی که میخواستم نگهش دارم واسه فردا شب..!!! فرداش هم که تا ظهر خوابیدی من که از سر کار اومدم دیدم خوابی وبعدش که بیدار شدی گفتی مامان امروزجمعه هست گفتم نه چطور ..؟گفتی چرا خونه موندی!!!!!!!!!! بعد که فهمیدی همش خواب بودی کلی تعجب!!! شب هم که رفتیم عروسی از م...