قصه ملا7
سلام عزیزم دیشب قصه شماره 7ملا که درباره خیاط بود (که البته از خودم در آورده بودم ) را برات گفتم از دیشب تا الان فکر کنم 20 بار تکرارش کردم و هر بار تو از خنده ریسه میری !!!! خسته شدم چند تا عکس که مهر ماه 90 در شمال گرفتی را میزارم ...
نویسنده :
مامان ایلیا
15:49
علی و ایلیا 1
معجون و موی پا
دیشب یک معجون از اونایی که قبلا هم واسه امیر محمد درست کرده بودی درست کردی اینبار واسه دایی آرمان ترکیباتش هم که : آب - نمک - فلفل - زرد جوبه - شکر - شیر - روغن - مغز گردو و .... نمیدونم چرا اینقدر با امیرمحمد بدی! بعدش هم از بابا پرسیدی بابا کی انگشت پای من مو در میاره و بابا هم گفت وقتی بزرگ شدی و ناراحت شدی با گریه گفتی چرا ؟؟!!! من نمیخوام ...انگشت پاهام مو در بیاره انگشتای خودت مو نداره و ... دیگه بابا کم آورد .... اینم نقاشی که واسه من کشیدی ...
نویسنده :
مامان ایلیا
12:10
قبل از تولد تا یکسالگی ایلیا جون
حرف های قلمبه
این روزا عادت کردی زود سر هر چیزی قهر میکنی و مدام ناز و عشوه و هر جی که من و بابا بیشتر منت کشی کنیم شما بدتر امروز که سر ناهار خوردن قهرکردی ( وای ایلیا من همش با شما مشکل غذا خوردن دارم دنبال بهونه میگردی که غذاتو نخوری و خوب بلدی بهونه پیدا کنی) منم سریع سفره را جمع کردم و تو که شوکه شده بودی که این دفعه زیاد نازتو نکشیدیم با بغض به من گفتی مامان بابا ناراحتم کرد ولی من از شما توقع نداشتم! دیگه نتوستم خودمو کنترل کنم و هزار تا بوس ......... 3/5 سالگی ایلیا ...
نویسنده :
مامان ایلیا
17:01
خوابیدن ایلیا در عکاسی
ایلیا همکار مامان (1)
از گذشته1 (تولد)
سلام... 19 آبان 87 دردهایم کم کم شروع میشد همراه با اشتیاق و دلشوره وسایلمو آماده کردم و با بابا و مامان جون و مادر و عمه مامان به بیمارستان رفتیم هرچه از درد آن روز بگم کمه چند ساعت درد کشیدم و باباخره تو در ساعت 2 بامداد 20 آبان که مصادف با تولد امام رضابود بدنیا اومدی .لحظه ای که تو رو دیدم قشنگترین لحظه زندگیم بود ...... دوست دارم...... ...
نویسنده :
مامان ایلیا
10:41